به گواه تاریخ هر گاه که جریانات عقلگرا چه معتزله و چه امامیه و یا جریانات باطن گرا چه صوفیه و چه عرفا، در حوزه های علمی، رو به افول گذاشتند و اخباری مسلکان، قوت گرفتند، خود به خود در جریانات اجتماعی نیز شاهد رشد جریانات تکفیری و تندروی سلفی بوده ایم که گاهاً کاتالیزور تسریع گسترش این جریانات حکومت ها بوده اند.
همانطور که میان «وقایع» و «افکار» رابطه وجود دارد، میان «جنبشهای اجتماعی» و «افکار» نیز رابطه وجود دارد.گاها یک فکر توسط یک واقعه دچار رشد یا افول می شود و گاها به شکل گیری یک جنبش اجتماعی می انجامد.
از همین روست که گاهی می بینیم که یک ترور، یک جنگ یا یک صلح، به رشد یا افول یک جریان فکری کمک می نماید. بدیهی است که اگر آن اندیشه در لایه های زیرین اجتماعی موجود نباشد، در فرصتها و وقایع تاریخی نیز ظهور و بروز نخواهد یافت.
در سده اخیر شاهد بودیم که تفکرات غربگرا، ملی گرا و اسلامگرا هر سه، در بستر جوامع اسلامی موجود بودند و برخی وقایع، بستر تجلی و ظهور آنها را مهیا نمود. مثلا ناصر با پیروزی در سال 1956 به رشد ملی گرایی دامن زد و پیروزی انقلاب اسلامی در 1979 به رشد اسلامگرایی انجامید. هر دوی این وقایع نیز به تقویت یا شکل گیری برخی جریانات سیاسی اجتماعی کمک نمود.
درست است که وقایع بر رشد و افول جنبش های اجتماعی موثر می افتند ولی آنچه اصل یک جنبش را می سازد، یک تئوری یا اندیشه خاص است. از همین روست که گاهاً با وجود رخداد برخی وقایع تاریخی نتایج کافی و وافی به دست نمی آید چرا که اندیشه اجتماعی مناسبی که به گفتمان و باور عمومی نیز تبدیل شده باشد وجود ندارد. مانند انقلاب سال 1342 امام که بدلیل نبود اندیشه ای که باور به امکان انقلاب داشته باشد، با 15 سال تاخیر به ثمر نشست.
بعبارت دقیق تر، لایه زیرین هر پدیده خارجی اجتماعی را یک اندیشه تشکیل می دهد و در لایه های بالاتر، رخدادها می توانند نقش کاتالیزور مثبت یا منفی را در شکل دهی جریانات ایفا نمایند.
از همین روست که به گواه تاریخ هر گاه که جریانات عقلگرا چه معتزله و چه امامیه و یا جریانات باطن گرا چه صوفیه و چه عرفا، در حوزه های علمی، رو به افول گذاشتند و اخباری مسلکان، قوت گرفتند، خود به خود در جریانات اجتماعی نیز شاهد رشد جریانات تکفیری و تندروی سلفی بوده ایم که گاهاً کاتالیزور تسریع گسترش این جریانات حکومت ها بوده اند.
اخباری گری و سلفیت آنگاه نضج یافت و در قامت یک مکتب، مطرح گردید که فیلسوفان و عقلگرایان مسلمان در ضعف قرار داشتند. دقیقاً آن دوره که حکومت سلجوقی، از کتب و اندیشه های غزالی حمایت و با متصوفه برخورد می کرد، جریانات افراطی شکل گرفتند و اگر تلاشها و ظهور شیخ طوسی نبود، می رفت که طومار عقل گرایی پیچیده شده و تا قرنها افراط گرایان حاکم باشند.
از همین رو می توانیم نتیجه بگیریم، اینک که سالهاست اندیشه عقل ستیز وهابی بخاطر منافع سیاسی عده ای، با حمایت مالی و رسانه ای همراه شده، باید انتظار بروز جریانهای اجتماعی متناظر آن را نیز می داشتیم که اینک در قالب گروههای تکفیری شاهد آن هستیم. طبعا تنها دلیل رشد این جریانات، وجود فکر وهابی نیست.
از همین رو اگر بخواهیم با این «پدیده های اجتماعی» برخوردی مناسب داشته باشیم، باید بدانیم که اینان برای رفتارهای تند خویش نیازمند بهانه نیستند و بهتر آن است که بجای پرداختن به «دلایل» ایشان، «علل» رشدشان را کم فروغ سازیم. رابطه این جنبش ها با علت شان ذاتی و وجودی است و با دلیل شان عرضی! چه نیکوست که عمق این ریشه را هدف بگیریم.
گرچه گرفتن بهانه های وهابیت مانند افراط برخی شیعیان، می تواند از سرعت انتشار بکاهد اما این پدیده را از عرصه واقع حذف نخواهد کرد. مادامی که این افراد از منابع اندیشه ای خود آب می خورند بازتولید آنان محتمل است. تا وقتی این اندیشه «حضور» دارد «ظهورات» آن نیز در جایی دیده می شوند و طبعا وقتی مورد حمایت ویژه قرار بگیرند رشدشان تسریع خواهد شد!
ترویج عرفان و فلسفه اصیل اسلامی که منطبق بر آموزه های اصیل قرآنی و روایی باشد، در حوزه های علمیه شیعیان و اهل سنت – چه در ایران چه در سایر مناطق- از راهبردهای ریشه زنی این اندیشه متطرف و فرزندان تکفیری آن است.
تا زمانی که «عقلانیت» روش اندیشیدن افراد باشد، سلوک فردی و اجتماعی آنان نیز با «گفتگو» «مدارا» و «نفی افراط» مساوی خواهد شد و طبعا پدیده های اجتماعی افراطی و تکفیری مجال بروز کمتری خواهند داشت.