حجت الاسلام مهدی فرمانیان، رئیس دانشکده مذاهب اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب در چهارمین گردهمایی سالانه امت واحده به جریان شناسی سلفیت در کشورهای اسلامی در دوران معاصر پرداخت.
حجت الاسلام مهدی فرمانیان، رئیس دانشکده مذاهب اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب در چهارمین گردهمایی سالانه امت واحده که چندی پیش با حضور دانشجویان و طلاب ایرانی و همچنین دانشجویان و طلاب خارجی مقیم ایران برگزار شد به جریان شناسی سلفیت در کشورهای اسلامی در دوران معاصر پرداخت.
مهم ترین سرفصل های سخنرانی رئیس دانشکده مذاهب اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب به شرح ذیل است:
چرا اکثر اهل سنت مخالف سلفی ها هستند؟
برای این که جریان شناسی سلفیت را بشناسید، لازم است مقداری از فرق اهل سنت سخن گفته شود. ما امروز در جهان اسلام، طبق آمار غرب، 1میلیارد و 373 میلیون مسلمان داریم و طبق آمار مسلمانان یک میلیارد و 580 میلیون مسلمان داریم. حدود 1.1 میلیارد سنی داریم. حدود 450 میلیون از این ها اشعری هستند از نظر کلامی. الازهر و بسیاری از کشورها اشعری اند. شمال افریقا و جنوب شرق آسیا و کردستان ما اشعری اند و اشاعره با سلفی ها در تضادند. یعنی این جمعیت بزرگ مخالف سلفی ها هستند. 80-90% اهل سنت منطقه غرب ما مخالف سلفی ها هستند. 380-400 میلیون نفر از نظر کلامی، ماتریدی اند. ماتریدی ها در شرق جهان اسلامند؛ در شبه قاره هند، آسیای میانه و ترکیه.
ماتریدی مذهب ها اختلافشان شدیدتر است با سلفی ها. الان گلستان ما و ترکمن ها و خراسان شمالی ایران، اغلب ماتریدی اند. در سیستان و بلوچستان هم ماتریدی داریم، ولی سلفی زده اند؛ یعنی دیوبندیه اند. 10% ایران الان سنی هستند؛ یعنی حدود 8 میلیون. از این ها 3.5 میلیون حنفی اند و کمتر از 4 میلیون اشعری اند و 800 هزار هم در منطقه جنوبمان، سلفی داریم که خیلی تند نیستند. گلستان، ماتریدی اند. بندر عباس و بوشهر و فارس سلفی اند. کرمانشاه و مازندران و گیلان و کردستان، اشعری اند.
تفکر کلامی غیر از تفکر فقهی است؛ اکثر شافعیان و مالکی ها اشعری اند. اکثر حنفی ها ماتریدی هستند. یک طیف دیگر فقهی بوده به نام اصحاب حدیث. این ها حدیث گرا هستند و نه عقل گرا. از دل اصحاب حدیث، تفکر سلفی گری بیرون آمده که اولین بار ابن تیمیه در قرن 8 آن را درست کرد. کسی بعد از او دنبالش را نگرفت تا قرن 12 که سه چهار نفر دوباره این تفکر را گسترش دادند. جریان سلفی هرچه که گسترش داشته باشد، حدود 250 میلیون حداکثر طرفدار طیف های گوناگون سلفی هستند. پس اکثر اهل سنت غیر سلفی اند و حتی ضد سلفیت و مخالف سلفیت در اعتقاداتند. نصف یک میلیارد مسلمان، از نظر اخلاقی و مباحث اخلاقی رویکرد صوفیانه دارند. 500 میلیون صوفی سنی داریم که این ها هم مخالف سلفیت و وهابیتند.
نمی توانیم بگوییم شافعی ها این طورند و حنفی ها آن طور
بنابراین شما می توانید در کردستان بروید در یک حوزه علمیه ، ببینید فرد از نظر فقهی شافعی است ، از نظر کلامی اشعری است و از نظر اخلاقی، صوفی نقشبندی است. پس دسته بندی پیچیده ای است. در سنندج یک طلبه می تواند این گونه باشد. در بندر عباس، یک سنی از نظر فکری سلفی است، از نظر فقهی شافعی است و در اخلاقش ضد صوفی. پس در ایران، شافعی سلفی ضد صوفی داریم، شافعی صوفی اشعری هم داریم. پس اصلا نمی توانم بگویم شافعی ها این طور اند و حنفی ها آن طور. خیلی پیچیده تر از این حرف ها است. خواستم بفهمید در خود اهل سنت فضای خاصی هست.
شاید برای شما سوال پیش بیاید که کدام اهل سنت به شیعه نزدیک تر است؟ که باز ما می گوئیم پاسخ یک کلمه ای نیست. یعنی در اخلاق، صوفی ها، از نظر کلامی، ماتریدی ها و از نظر فقهی، حنفی ها به شیعه نزدیکتر هستند. یعنی می شود حنفی های ماتریدی صوفی؛ می شود اهالی گلستان. کردستانی ها هم خیلی نزدیکند، از نظر اشعری بودن مقداری دورتر از ماتریدی ها هستند ولی صوفی شافعی هستند. لذا کردستانی ها و گلستانی ها به ما خیلی نزدیکند.
4 جریان اصلی سلفیت
الف) سلفیت وهابی تکفیری
از دویست سال پیش، چندین جریان سلفی شروع شد که 4 دسته اش را اینجا بررسی می کنیم. جریان اول، سلفی وهابی تکفیری است. سلفی به چه معنا است؟ به معنای هر کسی است که معتقد باشد فهم سلَف از فهم خلَف برتر است. معنای دقیقش این است. هر کس معتقد است که کسانی که در قرن 1 و 2 و 3 بوده اند و اهل حدیث بوده اند، فهمشان از فهم عرفا و اشاعره و ماتریدیه و صوفیه و متکلمان و فلاسفه بهتر است، او سلفی است. اگر بخواهیم سلفی ناب پیدا کنیم، بیشتر در بین وهابیون پیدا می کنیم. جریان های دیگر، سلفی ناب نیستند. پس سلفی آنی است که فهم سلَف، آن هم اهل حدیثشان، آن هم همان هایی که خودشان قبول دارند، از فهم آیندگان بهتر است.
این که می گوییم تکفیری، چون اکثر وهابیون تکفیری اند. یک طیف رقیق کمی در وهابیون بوده و هستند که تکفیری نیستند، ولی اینها عددی نیستند. تکفیری یعنی همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی و خصوصا صوفی ها را مشرک و کافر جلی می دانند که یا باید دوباره اسلام بیاورند یا کشته شوند. اگر اینها قدرت داشته باشند، تفکرشان این است که اسلام دوباره باید به همه عرضه شود، اگر قبول کرد که اسلام می آورد. اما اگر قبول نکرد، اموالش به عنوان غنیمت میان جهادگران در راه خدا تقسیم می شود، خودش کشته می شود و زن و بچه اش به کنیزی گرفته می شود. اما الان قدرت بر این کار ندارند چون فضا اجازه نمی دهد. ولی این اتفاقات افتاده است. در دوره اول و دومشان. اکثر کسانی هم که کشته اند، سنی حنبلی ای بوده اند که وهابیت را قبول نداشته اند! عنایت دارید که وهابیت از شاخه های مذهب حنبلی است. این ها را خودشان نوشته اند و نقل منابع شیعه نیست.
لذا این یک جریان که سلفی هستند و خشک اند، تعصب دارند و فهمشان دور از جهان امروز است. یک جوری است که گاهی فتواهای عجیب می دهند. مثلا می گویند توپ فوتبال نباید گرد باشد، چون تشبه به کفار است. یا زمین فوتبال مستطیلی نباشد چون تشبه به کفار است و... . وهابیت با کمک آل سعود و پول نفت و امریکا، توانسته تفکرش را گسترش دهد. ولی به خاطر روحیه خشکش خیلی نتوانسته قدرت فکری و نفوذ فکری داشته باشد. کل وهابیون جهان اسلام، 50 میلیون نیستند و این عدد حداکثر برآوردی است که می توان داشت. این هم با پول نگه داشته شده. اگر یک روزی آل سعود حمایتش را از وهابیت بردارد، در عرض کمتر از 20 سال، این تعداد به زیر 10 میلیون یعنی کمتر از بیست درصد می رسد. زیرا نسل جدید دیگر این تفکرات را نمی پذیرد.
ب) سلفیت دیوبندی
طیف دوم سلفی ها که واقعا نمی توان نامشان را سلفی به معنای حقیقی گذاشت، دیوبندی ها هستند. دیوبند روستایی است کنار دهلی نو. از شاه ولی الله دهلوی این فکر ایجاد شد که معاصر عبدالوهاب است. این فکر را از ابن تیمیه گرفت و در هند پخش کرد. او جمعی است بین فکر ماتریدیه، فکر صوفی و فکر سلفی. یک فکر خاصی است. یک سوم هویتشان هر کدام از اینها است. به معنای دقیق هم سلفی نیستند. یعنی نمی گویند فهم سلَف بر فهم ماتریدی برتری دارد. ولی چون بعضی افکار ابن تیمیه را پذیرفته اند، به نام سلفی ها می شناسندش. شاه ولی الله این فکر را در هند پخش کرد. بعد، مسلمانان هند که قیام کردند و انگلیس سرکوبشان کرد، مسلمانان از خود پرسیدند چرا ما به این جا رسیدیم؟ گفتند چون از سلف دور شدیم. تفکر سلفی توسط شاه ولی الله مطرح شده بود. آنها تابع او شدند. بعدها مدرسه ای زده شد به نام مدرسه دیوبندیه. به خاطر فشارهایی که انگلیس به مردم وارد می کرد شعبه های این مدرسه به سرعت گسترش یافت. بعد از 40 سال، هزار مدرسه وابسته برای این مدرسه ایجاد شد. استعمار انگلیس در هند، باعث شد این تفکر خیلی سریع در حوزه های اهل سنت هند که حنفی صوفی ماتریدی بود، رشد کند. یعنی شد حنفیِ صوفیِ ماتریدیِ سلفی.
دیوبندی ها عموما تکفیری نیستند ولی افراطی اند به خصوص نسبت به شیعه. چون از شاه ولی الله تا امروز، همه علمای دیوبندیه کتاب علیه شیعه نوشته اند. پسر شاه ولی الله، کتاب تحفه اثنی عشریه را به فارسی نوشت. چون 400 سال زبان فارسی، زبان اول هند بود. انگلیسی ها ارتباط ما را با هند قطع کردند. آنها زبانشان شد اردو و انگلیسی. او در این کتاب نوشت شیعه عالم ندارد، حقانیت ندارد، کتاب ندارد. آقا بزرگ در جوابش الذریعه را در 24 جلد نوشت تا ثابت کند ما کتاب داریم. سیدمحسن امین در چند جلد کتاب نوشت تا ثابت کند ما عالم داریم. میرحامد حسین نیشابوری هم عقبات الانوار را در 20 جلد نوشت تا اثبات کند ما حقانیت داریم.
جریان دیوبندیه که رشد کرد از دل آن سازمان جماعة التبلیغ بیرون آمد. یکی از فارغ التحصیلان دیوبندی آمد روی منبر و گفت آی جوانها، هر جا که هستید، مهم این نیست که چه کاره اید مهم این است که هر کاره ای هستید در طول سال سه روز برای خدا بروید تبلیغ. در آن دوره فشار انگلیس هم زیاد است. آدم های متدینی که جهادی عمل می کردند، شروع کردند تبلیغ کردن. جماعة التبلیغ در میان مردم عادی رشد کرد و گسترش یافت.
اشتراکات فکری دیوبندیه با شیعه بیشتر از وهابیت است
این افراد به پاکستان و افغانستان و اروپا و آسیای میانه رفتند و تفکر دیوبندی را تبلیغ کردند. این تفکر وارد ایران هم شده و شاید حدود 90% اهل سنت سیستان بلوچستان، دیوبندی باشند. اینها وهابی نیستند. اگر اشتراکات میان دیوبندیه و شیعه را لیست کنید، 60 اشتراک با شیعه دارند، 20 اشتراک با وهابیت. در مباحث اعتقادی. مثلا در باب تنزیه خدا، تنزیهی هستند در صورتی که وهابیون تشبیهی اند. در نبوت، جبر و اختیار و... مثل ما هستند. در کتاب هایشان گفته اند امام صادق گفته لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین. نظریه کسبشان خیلی شبیه ما است. دیوبندی ها اصل توسل را قبول دارند. اللهم انی اسئلک بنبیک را قبول دارند. اما وهابیون می گویند شرک است.
دیوبندی ها تبرک را قبول دارند. در حالی که دیوبندی ها عزاداری را بدعت می دانند، وهابی ها آن را شرک می شمرند. البته در پاره ای موارد مثل نذر دیوبندی ها و وهابی ها هر دو آن را شرک می دانند. پس در این تفکرات هم مختلفند. اما اگر منابع شان را مطالعه کنید می بینید در بسیاری از موارد با ما مشترکند. مگر در 10 تا 20 مسئله که هم با ما و هم با وهابیت در آن اختلاف دارند. اما این جریان به خاطر کتاب های نقد شیعه که نوشته اند، نگاهشان به شیعه افراطی شده. البته 70% دیوبندی ها هم معتدلند. 30-40 % نسبت به شیعه افراطی اند. من خودم بسیاری از دیو بندی ها را دیده ام که معتدلند و نگاه منفی به شیعه ندارند.
جریانات افراطی دیوبندیه
دو جریان از قسمت افراطی در آمده. یکی سپاه صحابه که یک گروه شبه نظامی از علمای اهل سنتند که مستقیما شیعه می کشند و با شیعه در تضادند. جریان دومی که از همان اقلیت دیوبندی ها در آمد، طالبان بود. طالبان اصلا وهابی نیستند و تاکنون بیست سی کتاب دیو بندی ها علیه وهابی ها نوشته اند و برعکسش هم هست. کتابی هست دو جلدی که یک وهابی نوشته است به نام «کتب احذر العلماء منها» یعنی کتابهایی که علما نسبت به آن ما را برکنار داشته اند و هشدار داده اند. به اندازه کتاب های شیعه، لیست کتاب های دیوبندیه در آن است. کتاب «ابطال العقائد الحنفیة القبوریة» منظورش اینجا بریلوی ها و دیوبندی ها است؛ چون توسل را جائز می دانند.
طالبان، طلبه های افغانی رانده شده در جنگ شوروی اند که به شمال پاکستان آمدند و در مدارس آنجا درس خواندند. همه دیوبندی اند. نصف افغانستان الان هم دست آنها است. آنها فقط شیعه را تکفیر می کنند. ولی وهابیون، غیر از شیعه، دیوبندی ها را هم مشرک می دانند. البته توجه داشته باشید دیو بندی ها که می گویند شیعیان کافرند، منظورشان کفر خفی است، نه کفر جلی. در میان شیعه و سنی، در کتاب ها خیلی می بینیم حکم کرده اند که دیگری کافر است، اما منظور، کفر خفی است؛ یعنی احکام اسلام بر او بار می شود. ولی وهابیون، کفر جلی را قائل هستند، یعنی می گویند همه باید دوباره مسلمان شوند وگرنه باید کشته شوند.
لذا شاید در کتب دیوبندیه شیعه کافر خوانده شده باشد، اما منظورشان کافر به کفر اصغر است نه کفر اکبر. شاید یک طلبه این را بخواند و نفهمد. کفر اصغر یعنی در دنیا حکم مسلمان دارد، می توان با او ازدواج کرد، مال و ناموس و خون و آبرویش محترم است. بروید کتب فقهی شیعه و سنی را ذیل کلمه کافر ببینید. در باب کتاب الطهارة بحث کرده اند که نجاسات ده تا است، یکی اش کافر. آنجا همه می گویند پیروان مذهب دیگر نجس نیست. هیچ کدام از علمای ما، هیچ کدام از وهابیون را کافر به کفر اکبر نمی دانند. هرچند که از دستشان خیلی شاکی هستیم! به اعتقاد ما همه آنها مسلمانند. بسیاری از علمای اهل سنت هم گفته اند شیعه بدعت گذار است. اما کافر به کفر اصغر. البته یک عده افراطی قلیل همیشه در طول تاریخ بوده اند. مثل وهابیون کنونی. وهابیون، از 1.5 میلیارد، 1 میلیارد و 450 میلیون نفر را کافر به کفر ظاهر می دانند.
در داخل جریان ها باید اختلافات را هم ملاحظه کرد
امروز دیو بندی ها توانسته اند با جماعة التبلیغ خودشان، صد میلیون از حدود 500 میلیون حنفی ماتریدی صوفی را تبدیل به حنفی ماتریدی صوفی سلفی کنند. اگر کمی دقت داشته باشید متوجه می شوید که این بلبشو نیست. از نظر خود او هیچ تناقضی میان این افکار نیست. یعنی شما اگر رفتید در آن مکتب، و در آن قالب گوش کردید، تناقضی نمی بینید. از بیرون که من توضیح می دهم، چون باید جریانشناسی کنم، می گویم بخشی از تفکر صوفیه در آنها آمده و بخشی سلفی و بخشی ماتریدی. الان سیستان و بلوچستان دیوبندی اند، ولی خراسان شمالی، ماتریدی اند. در همان جنوب، خیلی ها معتدل اند. لذا یک فکر خاصی نیست. یا مثلا تمام کسانی که در شمال پاکستان درس خوانده اند، معتدل ترند تا کسانی که در کراچی درس خوانده اند. چون اساتیدشان متفاوت است. پس این گونه نیست که دیو بندی را یک کاسه کنیم. کتاب «علماء دیوبند عقیدةً و منهجاً» را رییس دارالعلوم دیوبند نوشته. کتاب معارف التوحید را هم یک دیوبندی دیگر نوشته . این دو کتاب، نصفش در اعتقادات مخالف هم است. بنابراین نمی توان همه را یک کاسه کرد.
کتاب داریم «الامام محمد بن عبدالوهاب فی الشبه القارة الهندیه بین موافقیها و معاندیها» در این کتاب گفته 30% دیوبندی ها به کمک عربستان، یک کم متمایل به وهابیت شده اند. در کنارش کتاب «الشهاب الثاقب فی رد محمد بن عبدالوهاب الراتب» که یک عالم بزرگ دیوبندی نوشته را هم داریم که اصلا عنوانش ضدوهابیت است. طالبان هم از همین ها هستند. طالبان دست افغانستان است و اگر امریکا با طالبان به توافق برسد، فردای افغانستان مال طالبان است. دوره کرزای تمام می شود. امریکا این جوری با این گروه بازی می کند. مثل القاعده سوریه که در لیست گروه های تروریستی است، اما برای زدن بشار اسد از امریکا اسلحه می گیرد.
ج) اخوان المسلمین
اما جریان سوم، جریان اخوان المسلمین است. سیدمحمد رشید رضا، صاحب تفسیر المنار در مصر شاگرد عبده بود. اولش تحت تاثیر عبده و سید جمال بود و اشعری بود. اما با خواندن کتب ابن تیمیه، سلفی شد. صراحتا گفته من سلفی ام، اما سلفی غیر تکفیری ام. یعنی معتقدم توسل و ... شرک است، اما مسلمانانی که این کارها را انجام می دهند، مسلمان مشرکند. آبرویشان محترم است، اما مشرکند. یوسف قرضاوی هم تابع رشید رضا است. او می گوید مسلمانان مشرک، مشرک به شرک جلی اخفی هستند. جلی است اما چون برای علما روشن نیست، اخفی است.
رشید رضا با مجله المنار، تفکرات سلفی را پخش کرد و 25 سال برای خدا از وهابیت دفاع می کند، اما تکفیر را قبول ندارد. نگاهش به عجم و ایرانی ها بد است. اما نگاهش به تقریب خوب بوده. می گوید مسلمانان باید وحدت کنند و آن مسلمان مشرک باید کنار آن سلفی بنشیند. قرضاوی می گوید رشید رضا سلفی مستنیر (روشنفکر) است. چون هم شاگرد عبده روشنفکر است و هم طرفدار ابن تیمیه سلفی.
شاگردی داشت رشید رضا، به نام حسن البنا. تفکر سلفی را از او گرفت، اما به خاطر این که دایی اش صوفی بوده و خودش درجوانی در حلقه های صوفیه شرکت می کرده یک صوفی به تمام معنا است. حسن البنا تا آخر عمرش ذکر صوفیانه می گفته. لذا اخوان المسلمین، سلفی معتدل تقریبی است، با رویکرد سیاسی یعنی دنبال حکومت اسلامی است. البنا عضو دارالتقریب مصر بود. التلمسانی می گوید هرگاه به البنا می گفتم دعوای شیعه سنی، می گفت این حرف ها را ول کن. شیعه هم یک مذهب اسلامی است. این در میان اصول اساسی اخوان مانده است.
اتفاقی که این روزها برای اخوان در مصر افتاده، سه بار دیگر برای اخوان افتاده. این بار سیصد رهبرشان را زندان کردند. دقیقا 40 سال پیش سیصد رهبرشان را زندان کردند. اما یک مشکل دارند، و آن این که آدم های مهندس و دکتری هستند که خودشان قرآن و سنت را خوانده اند. لذا اجتهاداتشان می لنگد و راحت اجتهاد می کنند و فتوا می دهند.
د) سلفیه جهادی
اخوانی ها در طول تاریخ معتدل بوده اند. اما یک گروهی از دل اینها بیرون آمده اند به نام سلفیه جهادی. از دل این ها هم القاعده در آمد. اخوانی ها وقتی تحت فشار عبدالناصر قرار گرفتند، عده ای از آنها جدا شدند. سید قطب ده سال زندان بود، کتابی از ابوالاعلی مودودی به دستش رسید. در آن نوشته بود الان در دوره جاهلیت زندگی می کنیم. این را گرفت و کتاب المعالم فی الطریق را نوشت. این کتاب اگرچه کتاب خوبی است اما القاعده از آن در آمد. در آن کتاب گفت ما در جاهلیت قرن بیستم زندگی می کنیم. و هر کس به این جاهلیت راضی است، کافر است به کفر اکبر. پس همه شهرهای مسلمان، ناگهان شدند شهر کافر و جاهلی. ریاض و قاهره و بغداد و تهران. پس باید از شهر جاهلی هجرت کرد. این سه نکته در این کتاب بود. جوان های تند اخوانی که تفکر معتدل تلمسانی و البنا و... را قبول نداشتند، آمدند طرفدار تفکر جهادی سید قطب شدند.
سید قطب گفت هجرت کنید به جاهایی که اسلام باشد، و از این شهرها به شهرهای جاهلی حمله کنید. جهاد واجب است. لذا گروه جماعة المسلمین ایجاد شد، که همان حزب التکفیر و الهجرة است. به کوه رفتند و از آنجا به شهرهای جاهلی حمله می کردند. همان چیزی که الان القاعده است. فشار سادات و مبارک، باعث شد این ها در مصر تحت فشار باشند و بعد که جنگ افغانستان شروع شد، این ها دیدند یک جایی هست که جهاد در راه خدا آسان تر است و همگی به افغانستان رفتند. اسمشان شد افغان العرب. رئیس اینها عبدالله عظام است که معاونش و رئیس لجستیکش اسامه بن لادن بود.
عظام، آدم معتدلی است ولی قائل است جهاد واجب عینی است. عظام، اصالتا فلسطینی است و در الازهر درس خوانده، شخصیت کاریزماتیکی دارد و بیست کتاب نوشته ولی در اسلام خیلی عمیق نشده. او می رفت لیبی و جاهای دیگر، جوان های تندی را که می خواستند جهاد کنند، به افغانستان می برد. پولش را هم قذافی و مبارک و فهد می دادند تا این ها را از کشورشان ببرد. قذافی به عظام پول داد، به شرطی که جوانان قائل به جهاد را از کشور ببرد. عربستان و ... هم همین گونه. جهادی ها را به افغانستان می فرستادند. اما بعد از شکست شوروی این ها ماندند چه کنند چون دیگر جهاد علیه بیگانگان معنا نداشت. در این بین عبدالله عظام توسط امریکا ترور شد و افغان العرب در جهان اسلام پخش شدند. عده ای چچن، عده ای کشمیر، عراق، یمن، و... . این مربوط به سال 1989 است.
10 سال پس از شروع جهاد افغانستان. چند سالی جهادی ها سرگردان بودند تا این که در 1994 دوباره کنار هم جمع شدند و بن لادن را به رهبری گرفتند. او در پیشاور پاکستان یک پایگاه به نام قاعدة الجهاد ایجاد کرد و القاعده ایجاد شد. بمب گذاری کرد در سفارت های امریکا. هیچ کس نمی دانست این ها چه کسانی هستند و بعدها متوجه شدند که این عملیات ها از قاعدة الجهاد پیشاور بیرون می آید. در 11 سپتامبر 2001 هم حمله به برج های دوقلو اتفاق افتاد که معلوم نیست چه کسی متولی آن بوده. یکی می گوید کار خود آمریکایی ها بوده دیگری می گوید القاعده عملیات را انجام داده ولی امریکا دستش را باز گذاشت، یکی می گوید القاعده عملیات کرد و امریکا هم نمی دانست. علی ای حال هرچه که بود امریکا از فرصت استفاده کرد. به طالبان که افغانستان را گرفته بودند، گفت بن لادن را تحویل دهید. طالبان هم اعلام کردند که بن لادن را تحویل کفار نمی دهند.
این ها (طالبان و القاعده) دو فکر بودند که هدف مشترک، این ها را در افغانستان جمع کرده بود. امریکا به افغانستان حمله کرد. 35000 القاعده ای در افغانستان بودند، 18 هزار کشته می شوند، 4 هزارتا وارد ایران می شوند، 4 هزار دستگیر می شوند، برخی شان رفتند عراق و بقیه معلوم نیست کجا می روند. خانواده بن لادن هم وارد ایران می شود. خود بن لادن هم فرار کرد و به کوه های تورابورا رفت. بن لادن 5 سال در این کوه ها بود. اداره اطلاعات ارتش پاکستان دست دیوبندی ها است. آنها بن لادن را در یک منطقه نیروی هوایی ارتش پاکستان بردند و 5 سال آنجا مستقر بود. چون دیوبندی ها نگاهشان مثبت بود به طالبان. بعد از سال ها بالاخره آمریکا موفق به یافتن رد بن لادن شد و بدون اعلام به پاکستان او را ترور کردند و جسدش را هم در اقیانوس هند انداختند. به این بهانه که هرجا بگذاریمش می شود مرکز تجمع القاعده. بعد از بن لادن، ایمن الظواهری رهبر القاعده شد. او پزشک است و در جنگ افغانستان 400 مجاهد را جراحی کرده است؛ البته الظواهری اعتبار بن لادن را ندارد. به علاوه این که الان القاعده منطقه ای اداره می شود؛ در 5 منطقه.
بسیاری از اهل سنت سوریه می گویند بشار اسد بد بهتر است از القاعده بدتر
الان تمرکز اصلی القاعده در سوریه علیه بشار اسد است و خیال می کنند میتوانند حکومت اسلامی ایجاد کنند. در مورد سوریه باید به این نکته هم باید اشاره بکنم که 20% سوریه طرفدار اخوان هستند اما به خاطر تندی القاعده، مردم نمی خواهند القاعده بیاید. 70% سوریه سنی است؛ اما می گویند بشار اسد بد بهتر است از القاعده بدتر. مسیحی ها و علوی ها هم پشت بشار اسدند. اگر بشار اسد در سوریه زمین بخورد، حتما سوریه افغانستان دوم می شود. امریکا نمی گذارد حکومت قوی شکل بگیرد. یک جنگ داخلی بدون حکومت در سوریه رخ می دهد. کمک به القاعده را قطع می کند و بعد هم به این بهانه، خودش می آید سوریه را می کوبد و می شود افغانستان. لذا است که ایران آمده پشت سوریه. اگر القاعده راه پیدا کند، کاری را با حرمین می کنند، که با حرم حجر کردند. القاعده خیلی باشند، 2 میلیون نفرند.
القاعده هیچ وقت پا نمی گیرند و سریعا از بین خواهند رفت. الان هم شده اند ابزار دست غرب و عربستان و قطر. من یک زمانی که القاعده درست نشده بود نمی توانستم خوارج را تحلیل کنم. الان همین ها را می بینم. کسانی که فکر می کنند مخالف امریکا هستند، ولی هر کاری می کنند به سود امریکا است. معاویه خوارج و شیعه را علیه هم می کرد و خودش حکومت می کرد. همین کاری که امریکا می کند. به این ها دقت داشته باشید که فضا را بشناسید. ما دعا می کنیم ای کاش مصر می توانست یک حکومت اسلامی معتدل در میان اهل سنت پدیدار کند و در این صورت، سلفیت از نوع افراطی اش خیلی سریع رنگ می بازد در جهان اسلام. چرا که ما در طول تاریخ با اهل سنت اختلاف فقهی داشته ایم اما همدیگر را مسلمان می دانسته ایم. دعوای ما با تکفیری ها است. مشکل ما با تکفیری ها است. این ها چهره اسلام را خشن نشان داده اند. این ها اگر بروند دیگر خیلی دعوایی نمی ماند. ما باید جلوی تکفیر را بگیریم. اگر وهابیت تکفیر را کنار گذاشت، می شود مثل بقیه تفکرات کلامی اهل سنت که با آنها تعامل داریم. اما الان همه جا ملتهب است و سودش را امریکا می برد.