آفتاب که بالا آمد، غزه نیز صورت زیبای خود را نشانمان داد. شهری در کنار ساحل خیره کننده مدیترانه، مرکز نوار غزه که در کنار چهار شهر دیگر کل نوار غزه را تشکیل می دهند. علی رغم تمامی مشکلات آنچه مشهود است، جریان زندگی در غزه است.
در سطح شهر علاوه بر خودروها، بعضا گاری ای با چرخ های لاستیکی نیز می بینی که به چهارپایی وصل شده و عمدتا پیرمردی را به دنبال می کشد. چهره های معصوم کودکان، همه گوشه شهر به زبان بی زبانی دوربین عکاسی ات را فرا می خواند.
فضای شهر برخلاف شهرهای عربی ای که طول مسیر دیدیم کاملا اسلامی است. این را همان شب گذشته دریافتیم؛ وقتی که بجای ترانه های مبتذل عربی که در هتل های شهرهای دمشق و لاذقیه می شنیدیم، صدای دلنشین قرآن از پذیرش هتل قدس غزه به گوش می رسید. تمامی زنان و دختران محجبه بودند، با روسری هایی رنگارنگ و مانتوهایی بلند.
برای صبح نخستین برنامه کاروان ملاقات با برخی خانواده های زندانیان فلسطینی در اسرائیل است. مادرانی که تصاویر پسرانشان را در دست دارند، زنانی که در انتظار همسرانشان هستند و کودکانی که بغض کرده عکس پدرانشان را در دست گرفته اند.
آنطرف تر تصاویر شهدای فلسطینی بر روی بنری بر دیوار نصب شده، مقاومت چه نوری بر چهره این مردم نهاده است!
از میانه برنامه خبرنگار پرس تی وی مرا بیرون می کشد و برای مصاحبه می برد روبروی ساختمان پرس تی وی و از الباقی برنامه جا می مانم.
بعد از ظهر به کلوپ التفاح غزه می رویم که برایمان نمایشگاهی از عکس ها و لوازم شخصی شهدای مقاومت و نیز خمپاره ها و راکت های اسرائیلی تدارک دیده اند. صدای موسیقی حماسی به گوش می رسد. دستی بر غبار نشسته بر چکمه های شهدا که پیش تصاویرشان گذاشته است می گذارم و به رسم تبرک بر صورت می کشم.
داخل سالن نیز همه جمعند. دو دختر بچه فلسطینی را کنار حنانه سادات می گذارم تا تصویرش را بگیرم که حنانه از شلوغی سالن گریه اش می گیرد.
برنامه کلوپ که تمام شد به سمت اردوگاه البریج می رویم که 15 دقیقه ای از غزه فاصله دارد. اردوگاهی که شهدای زیادی را تقدیم مقاومت کرده است. برنامه داخل سالن ورزشی است با حضور همه. تصویر امام خمینی بر روی سینه من و تعدادی از بچه ها سوال جوانترها بر انگیزد و ما پاسخ می دهیم. کم کم جوانترها دورمان جمع می شوند و هی می پرسند. اکثر قریب به اتفاقشان نخستین باری است که شیعه می بینند. برایشان قران باز می کنم و می خوانم؛ تعجب کرده اند! خیلی زود با همه رفیق می شویم. کاغذ است که می آید دستم برای نوشتن آدرس ای میل. کاغذ که نباشد کف دستشان را جلو می آورند.
پیرمردی جلو می آید؛ تصویر امام را که می بیند می گوید:
- انت من ایران؟
- انا من کشمیر لکن هناک من جانب شعب الایرانی و شباب ایرانی
- نحن نتعزز بکم
برای آخر شب جلسه شورای کاروان با دکتر محمود الزهار است. سوای بر ماشینی متعلق به وزاره شوون الخارجیه به سمت منزل دکتر الزهار می رویم. از اعضای اصلی حماس که بیش از هر سمتش پدر دو شهید بودنش مرا جذب می کند. در محل جلسه تصاویر دو فرزند شهید دکتر الزهار نصب شده است. پس از یکی دو ساعت گفتگو شام را مهمان دکتر هستیم. ساعت از 11 گذشته است که به هتل می رسیم.
چند ساعتی از هر دری صحبت می شود، شام مهمان دکتر هستیم.